پرش به محتویات

صفحه ۳۵

اعتراض

سلام
چون یه سری آدم هی از اعتراض کردن و این چیزها می پرسیدن, من به عنوان یه موجود اعتراضی (!) تجربیاتم را در اختیارتون می ذارم P:
اولش این که شاید بد نباشه پا شین برین تهرون (تهران!) ولی واقعا لازم نیست! به شخصه از فناوری فاکس استفاده کردم D: میتونین مطمئن باشین اینها اونقد بی کار هستن که همه اعتراض ها را نگاه کنن P:
برین یه سری چرت و پرت بنویسین دیگه! من پارسال کارنامه ریاضیمو هم گرفتم, بعد دیدم ریاضی ها همون طوری نمره دادن که فکر می کردم، بعد دیدم کامپیوتری ها رسمن هرجا حال نکردن -0- دادن D:
اعتراض نوشتن هم که کاری نداره. برین جواب هاتون را با یکی چک کنین، بعد اگه سوالی بود که به نظرتون نمره ای که بهش دادن کمتر از اون چیزی که باید می دادن، اعتراض کنین که من مثلا همه سوال را نوشتم، یه جا را یادم رفته، چرا -0- دادین؟؟ و راهتون را سعی کنین براشون توضیح بدین.
کلن که من سر امتحان های دوره هم کمتر سوالی بود که اعتراض نکرده باشم. و خوب از همه به جز یه نفر نمره ی بیشتری گرفتم D:
(حالا ملت می گن این با شارلاتان بازی رفته تو دوره!) ولی خوب مثلن نوشتم بازگشتی این کار را می کنیم. طرف این کلمه "بازگشتی" را ندیده، کلن 2 نمره میده برا ایده!! از اون جایی که همین ها هستن که مرحله دو را هم تصحیح می کنن، کاملن بدیهیه که ممکنه اعتراضتون قبول بشه، پس امیدوار باشین! فقط یه چیزی که مصحح ها بالطبع کور نیستن! پس سعی نکنین با چرت و پرت گفتن یا پیچوندن نمره بگیرین.
فقط من در عجبم که تو این فرمی که تو سایت هست, کجاش باید اعتراض بنویسی؟؟ (من که اعتراض کردم، راهمو توضیح دادم، مقدار خوبی هم گفتم خیلی نامردین! من تهه آی-کیوَم D: احتمالا باعث مسرت کل باشگاه شدم D:)
پارسال گفتن تهه کارنامه جا هست اونجا بنویس.
امسال سیستم اعتراض فرق داره یه کمی، شما یه ایمیل می زنید و می گین کارنامتون را بدند، بعد اگه خواستین باز ایمیل (یا فکس) بزنین، راهتون رو توضیح بدین، و بگین برگه تون رو دوباره تصحیح (نمره دهی!) کنن D:

کلن که می تونین تا آخر دوره ی نقره-طلا منتظر جواب باشین D:
به من وقتی دوره شروع شده بود خبر دادن, به یکی دیگه هم تو مهر نامه فرستادن گفتن قبول نشدی :))


پی نوشت: بالطبع منظورم از یکی که باهاش جواب چک کنین یه آدمیه که می دونه المپیاد چیه و سوادش از خودتون بیشتره!

شااززز منگولیا ۱۳۸۷/۰۳/۲۸ · ۰۷:۴۲


سلام!!!

به نام او...

سلام
یه کم بیشتر از یه سال میشه...، اومدیم به شاززز سر بزنیم؛ و دیدیم : خداحافظ ...
ما می خواهیم دوباره شاززز رو راه بندازیم D: البته که هیچ وقت مثله اولش نمی شه D: ولی موقعی که ما المپیاد می خوندیم شاززز رو دوست داشتیم، امیدواریم شما هم دوستش داشته باشید ;)

اگه حرفی، پیشنهادی، نظری، چیزی دارید، می تونین نظر بذارین D:

راستی برگه های مرحله دوم تصحیح (نمره دهی!) شدند، ظاهرا کف هم معلوم شده و به زودی نتایج روی سایت باشگاه اعلام می شه.


پی نوشت : firefox3 به زودی release (فارسی اش چی میشه؟) میشه به همین مناسبت در بیشتر شهر های دنیا قراره یه جشن برگزار بشه، می تونید تویاین لینکواسه جشن ثبت نام کنین D:
ضمنا firefox قصد داره با تعداد download های firefox3 در روز اول انتشار رکورد شکنی کنه، می تونید تویاین یکی لینکاعلام کنین که توی اون روز firefox3 رو download می کنین.

نیلوفر صالحی، آیدا خسروشاهی، اسما قندهاریون

شااززز منگولیا ۱۳۸۷/۰۳/۲۶ · ۰۹:۲۳


خداحافظ!!!

میتونستم به قول خودم یه حرف با ارزش! جور کنم و بگم...
ولی بی خیال، یه روز همه این حرف ها، از یادها میره ، تو می مونی و «دوست» ...

پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه ی او مگذارم


----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


به نام یکتا یار

سلام بچه ها!!! می دونید چند وقت بود پیغام نذاشته بودیم؟ حالا که دارم اینا رو مینویسم میبینیم دلم تنگ شده واسه ی چرت و پرت نوشتن D: می‌دونید خوبیه این پیغام‌ها چیه؟ خوبیش اینه که نمی‌دونی چی می‌خوای بنویسی!
خوب همه خوبید؟ خوشید؟ سلامتید؟ به قول خودم همتون زنده‌اید؟ آره؟ خوب حیف شد، گفتم شاید بعد از یک سال حداقل یکی دو نفر ... امیدوارم حرفامون رو همه‌ی بچه‌های سال پیش بخونن، هرچند احتمالا تعداد زیادی از بچه‌هایی که مرحله 2 قبول نشدن دیگه اینجا سر نمی‌زنن. بچه‌های جدید هم خیلی خوشحالمون می‌کنن اگه پیغام‌های سال پیش رو خونده باشن. قراره این آخرین پیغاممون باشه... خوب از کجا شروع کنم؟ شاید یکم خاطره ... الآن که داشتم یه نگاه به پست های سال قبلمون مینداختم کلی حال کردم. یادمه یه بار در روز 3 تا پیغام زدیم، اونم واسه‌ی اینکه من یه سوتی داده بودم و کلی مطلب لیست کرده بودم و گفته بودم خوبه که اینا رو بخونید! منه بنده خدا هم چه میدونستم که همه فکر میکنن منظورم واسه‌ی مرحله دومه! باید کلی قسم می خوردم که منظورم یه دید کلی نسبت به همه‌ی مطالب المپیاد بوده ((: یادش بخیر چه حالی میداد... D:

یادمه یه وقتی بعضی بچه‌ها شروع کردن نظر دادن با اسم من و بقیه! منم از اون موقع شروع کردم خفت کردن بچه‌ها :)) چقدر پیغام بد و بیراه که برامون فرستادن D: . هرچند ما می‌گیم نباید زیاد ناراحت باشید و از این حرفا، ولی خوب خیلی از بچه‌ها کامل تو جو مرحله دو بودن و خیلی‌ها هم ناراحت بودن، البته همون‌هایی هم که ناراحت بودن، همین که میدیدم لااقل میان اینجا و یه مقدار از ناراحتیشون رو (سر ما) خالی می‌کنن خوشحالمون می‌کرد. هرچند که من اون نظرا رو پاک می‌کردم، ولی باور کنین همه رو با دقت میخوندم و شاید بعضی از اون‌ها برام خیلی مهم‌تر از بقیه نظرا بود. البته از همون موقع متوجه شدم که بعضی پیغام‌های خاص از دست فیلترهای بلاگفا رد میشه! (همینجا بگم اون دوستیمون که معمولا با اسم «هی» نظر میداد ممنون میشم اگه بهم بگه چطور این کار رو می‌کرد D: )

یادمه اولین باری که تعداد نظرات 3 رقمی شد D: و من مجبور شدم بعضی نظرات رو پاک کنم و دوباره دو رقمی شد ((:
یادمه وقتی نظرات یکی از پست ها رسید به حدود 600 تا نظر! نمی‌دونید چه حالی داد به ما! حالا بگذریم که نصفش مال خودمون بود D:
دیگه ... دیگه نمی‌دونم از چی بگم، از اردیبهشت که تقریبا در اوج علافی تو باشگاه پیغام چرت و پرت می‌دادیم؛ یا از خرداد که کلی حرف می‌زدیم در مورد نتایج و اینجور چیزا! یا بعدش که احمد خودش و ما رو کشت تا یه امتحان برگذار کنیم! یادمه من نشستم یک ساعت کلی به خیال خودم الگوریتم خفن زدم برای سوال امتحان. بعد آخر روز امیر اینقدر کدش رو سریع کرد که تونست جواب رو دقیق بدست بیاره D: کلی جلوی احمد و بچه‌ها ضایع شدم ((:

و بعدش هم که اومدیم دانشگاه و کلی از وقتمون پر شد ( با درسای نه چندان جالب دانشگاه). ولی خوب هنوز تا حدی وقت داشتیم. اما از اواخر پاییز که دیگه کارای باشگاه شروع شد و خوب... جداً وقت خاصی برامون باقی نموند. البته قبول دارم که مقدار نه چندان کمی از وقتمون رو هدر میدادیم ولی خوب، اینم یکی از خاصیت‌های کامپیوتریاست دیگه D:

واسه همین بود که یواش یواش تلاشمون توی شاززز کم شد. خوب خداییش هر وقت هم که زمانش رو داشتیم نمیدونستیم چی بنویسیم! آخه اگه می‌خواستیم کار علمی کنیم، که جدا وقت زیادی می‌برد. حرف غیر علمی هم که زیاد زده بودیم، دیگه چیز زیادی برای گفتن نمونده بود. آخه یکی از ایده‌های کلی شاززز این بود که بچه‌های سال بعد بیان و فکرهاشون رو توش بنویسن ولی خوب به هزارتا دلیل این اتفاق نیفتاد. ما هم که نظرمون تغییر خاصی نکرده بود تا بیایم بگیم. خلاصه اینکه اینجوری شد که الآن شده. و در حقیقت دلمون نمیومد که وبلاگ رو تعطیل کنیم، چون بالاخره هنوز بچه‌ها میومدن و اینجا نظر میدادن. تا اینکه یکی از دوستان (یه حرف حساب) اومدن و با نظرشون ما رو جدا به فکر انداختن که بالاخره باید اینجا رو یکاریش بکنیم. الآن واقعا جا داره که از این دوستمون جوری بیشتر از صمیمانه تشکر کنیم، چون حرفاشون حداقل برای ما خیلی بیشتر از گرم و صمیمی بود. نمی‌دونم به عمد بود یا نه ولی لحن حرف زدنشون به شدت منو یاد خودمون مینداخت D: می‌دونم یکم بی‌جنبه‌ایه ولی... بعد از اون پیغام شاید بتونم بگم چند روز داشتم از خوشحالی بال بال میزدم D: و خوب ناراحتم از اینکه الآن داریم کاملاً بر خلاف خواسته‌ی این دوستمون عمل می‌کنیم. اما به همه‌ی دوستان مخصوصاً این دوستمون باید بگم که دلیل این خداحافظی تغییر ارزش‌ها یا تغییر چیزهایی که دوست داریم نیست؛ فقط بحث اینه که ما ها تا حدی شبیه به تابع عمل می‌کنیم، الآن شرایط و ورودی ما تا حد زیادی فرق کرده. بالطبع خروجی ما هم تغییر میکنه. الآن به دلایل مختلفی مثل وقت کم و تکراری شدن حرفا دیگه موقعیت پیغام گذاشتن توی شاززز رو نداریم. حالا شاید مجبور باشیم جور دیگه‌ای به اون هدف‌ها و علاقه‌هامون برسیم، مثلا کمک توی کارهای باشگاه(که جدا وقت زیادی رو لازم داره).

خوب دیگه زیاد حرفی برام نمونده. فقط میخوام حرفی رو که تا حالا زیاد تکرار کردم باز هم بگم: سخته، اما همه‌ی تلاشتون رو بکنید که جلوترتون رو بهتر ببینید. فقط به این دو سال سه سال زندگیتون نگاه نکنید. نگید بیشتر زندگیمون توی کنکور و دانشگاه تعیین میشه، یعنی زندگی شما اینقدر ساده باید معلوم شه؟نگاه کنیم دور ورمون رو... آدم‌ها رو. یه مقدار جلوتر رو ببینیم، 20 سال، 30 سال بعد ارزش‌های زندگیمون با الآن واقعاً چقدر تفاوت داره؟ اون موقع جز یه خاطره که -چه تلخ باشه چه شیرین لبخندی برامون میاره- چه چیزهایی از این سال‌ها مونده؟ این وسط چه هدفی چه چیزی میتونه اونقدر ارزشمند، اونقدر قوی، اونقدر پایدار باشه که در همه‌ی سال‌ها هدفمون باشه؟ چه چیزی اونقدر ارزشمنده که ارزش یک عمر من رو داشته باشه؟ زندگی کردن فقط برای اون لحظه؟خوش بودن فقط برای همون لحظه؟ این ارزشیه که من برای خودم قائلم؟ نکنه این وسط امتحانی به نام المپیاد قراره چیزی رو برای من مشخص کنه؟ خوب، نه... باید چیز زیباتر، چیز با ارزش‌تری باشه. ما و هدفمون چندان فرقی نداریم، یه آدم رو زندگیش معلوم میکنه و هدفهامون زندگیمون رو. ما و هدفمان یکی هستیم، اما یکی شدن با چی... یا با کی؟

برای همه‌ی دوستان که این یکسال حداقل مدتی رو با هم بودیم آرزوی موفقیت میکنم، مخصوصاً در زندگیشون؛
همیشه شاد و 2در باشید اما تنبل نباشید
در پناه دوست


-------------------------------------------------------------------------------------------------------------


به نام خدا

سلام،
شاکی ام، شاکی از خیلی چیزها، شاکی از این زندگی ای که برامون ساختند، از این که از 6 سالگی مجبورت می کنن که قسمت عمده زندگیت رو درس بخونی، از این که هیچ وقت اجازه نمی دن که خودت فکر کنی ببینی می خوای چی کار کنی، در نتیجه هیچ وقت هم نمی فهمی که آیا اصلاعلم آموزی رو دوست داری یا نه؟ قشنگ ترین درس ها رو هم اگه به زور یادت بدن، ازشون بدت می یاد. بعد که میای دانشگاه که دیگه بدتر. تو این یه سال دانشگاه، یکی ازچیزهایی که من رو خیلی اذیت می کرد این بود که حس می کردم من واقعا تصمیم دارم که درس بخونم و این برام مهمه، ولی انگار برای هیچ کس توی اون دانشگاه این مهم نیست، برای اون ها فقط این مهمه که تو آخر کار نمره خوبی بگیری، من درس خوندن رو دوست دارم، ولی نه در اون حدی که توی اون دانشگاه از آدم می خواند. وقتی بیشتر فکر کردم، دیدم مشکل یه جای دیگه اس. مشکل اینه که اون ها اصلا براشون مهم نیست که تو چه چیز رو دوست داری و چه جور آدمی هستی؛ اونا براشون این مهمه که تو اگه می تونی، فلان درس ها رو بخونی و نمره بگیری، وگرنه هم که هیچ، حالا اگه این درس خوندن، با تنفر باشه، یا با لذت باشه یا هر چیز دیگه، مهم نیست. می دونید مشکل اینه که انگار اونا به ما به شکل یه سری ابزار نگاه می کنن، نه به صورت یه سری آدم، بعد که بیشتر فکر کردم، دیدم می تونم این قضیه رو به جاهای دیگه هم تعمیم بدم، توی بعضی خانواده ها درس خوندن بجه ها به قدری مهم شده که حتی از بعضی خصلت های انسانی اون ها هم بیشتر بهش توجه می شه، برای همینه که بچه هایی که می خوان بچه های خوبی باشن، اصولا زندگیشون رو یا در خونه می گذرونن یا در مدرسه، ولی این به نظر من یه فاجعه است. اصلا توی مدرسه ها انگار یادشون رفته که این دانش آموز یه آدمه، یه آدم که دوست نداره همه زندگیش رو سر کلاس بگذرونه. اصلا چرا سیستم های آموزشی رو مثال می زنم، همه زندگی مون این جوری شده، توی اداره ها، توی سیستم اقتصادی و خلاصه همه جا فراموش کردیم که آدم ها قبل از هر چیز، به خاطر این که آدم هستن، و یه خصلت های فطری دارن، ارزشمند هستن، درست نیست که اون ها رو فقط به عنوان یه سری ابزار دید. راستی به نظر شما چرا زندگی ها این جوری شده؟ من فکر می کنم که این دستاورد پیشرفت های بشره، دستاوردهای این سیری که به سمت پیشرفت صنعت و علم و ... داریم طی می کنیم، آره انگار ما باورمون شده که باید در این راه تموم زندگی و روح و روانمون رو خرج کنیم، آره خوب مردم علم دوست ایران هم که خیلی گزینه های خوبی هستن برای این که صبح تا شب دنبال علم بدوند تا دنیای علم و صنعت پیشرفت کنه (پیشرفتی که شاید هیچ وقت توی کشور خودشون هم نبینندش) ،.
بدتر از همه این که به ما تلقین می شه که همین که فقط درس بخونیم و ابزارهای خوبی برای سیستم اطرافمون باشیم، این از بزرگ ترین خوبی هاست. من که نمی تونم قبول کنم که خدا آدم ها رو برای این آفریده باشه.
راستش توی این درگیری فکری، به المپیاد هم خیلی فکر کردم. قبول کنین که المپیاد یه پدیده ای هست که توش آدم ها خیلی بیشتر ارزش دارن (من در مورد المپیاد کامپیوتر و ریاضی، مخصوصا کامپیوتر صحبت می کنم). این حرف رو به چند دلیل زدم:
یکی این که المپیاد رو خود آدم انتخاب می کنه، نه این که مجبور باشه. مگه این که صرفا به خاطر کنکور این کار رو کرده باشه که من، دوستانم و دوستان قدیمی همیشه این نیت رو نیت بدی برای شروع المپیاد
می دونستیم.
دوم این که توی المپیاد، خود شخص خیلی مطرح می شه، واقعا فکر کردنش و IQی شخص، مهمه. این خود شخصه که می شینه فکر میکنه ایده میزنه، سوال رو حل می کنه و بعد خودش و بقیه اون رو
تحسین می کنن.
یکی دیگه این که واقعا جو جالبی داره که توی اون، همه تو رو تحویل می گیرن، حتی خود مسوولین برگزاری، حتی اگه خیلی نتایج خوبی هم توی المپیاد کسب نکنی، می دونی چرا؟ چون که اون ها خیلی ابزاری به آدم ها نگاه نمی کنن، اونا می فهمن همین که یه نفر واقعا تصمیم گرفته المپیاد بخونه چه قدر ارزش داره، و در ضمن می فهمن که آدم ها با المپیاد خوندن چه چیزهای بزرگی به دست می آرن و چه طلا بشن چه نه، یه جورایی خفن می شن. خوب اون ها خودشون المپیادی بودن دیگه.
راستی یه چیز دیگه هم هست: این که المپیاد خوندن معمولا ارزش گذاری درونی لازم داره. چون اولا داری یه کاری فراتر از نظام آموزشی قالب می کنی که اگه باهات مخالفت نکنن، خودش خیلیه. دوم این که خیلی ها اصلا حال و هوای المپیاد رو درک نمی کنن، و سوم هم این که احتمال داره که طلا نشی، و باید المپیاد رو با یه اهدافی غیر از صرفا هدف طلا شدن بخونی. آخه می دونید، اگه بخواید صرفا با ارزش های بیرونی که سیستم برای شما قایل هست پیش برید، ممکنه بالاخره یه جایی (مثلا توی دانشگاه) به این نتیجه برسید که این ارزش ها خیلی مسخره هستند و یا این که اون ها شما رو ابزار می بینن نه آدم.
آهان، یکی دیگه هم این که خدایی توی المپیاد کامپیوتر، لازم نیست به خودت فشار بیاری، اتفاقا باید ذهنت رو هم باز نگه داری، خلاصه این که واسه المپیاد کامپیوتر خوندن، معمولا تو رو مجبور به یک بعدی شدن و تحت فشار روحی بودن نمی کنه (البته خوب متاسفانه اون آخراش رقابته و رقابت همیشه یه مقداری فشار روحی داره، که من فکر می کنم با اون هم یه جورایی می شه کنار اومد).
و دلیل آخر که دلیل جالبیه این که:
به نظر شما اگه ما از اول کنکوری بودیم، میومدیم یه وبلاگ در مورد کنکور راه بندازیم؟ و اگه هم این کار رو می کردیم، شما می اومدید توش نظر بدید؟ اصلا اگه شما کنکوری بودید، دیگه وقت این کار رو نداشتید، چون شما یه سری آدم معمولی نبودید، شما کنکوری بودید، یعنی یک سری ابزار(از کنکوری ها معذرت می خوام، واقعیته دیگه، خود من هم الان یه ابزارم به اسم دانشجو).
چه قدر حرف زدم، خلاصه این که خدایی سعی کنید به المپیاد درست نگاه کنید.
خدایا به ما کمک کن تا با تغییر سرنوشت خویش، بر آنان که ظالمانه می خواهند سرنوشت ما را تغییر دهند پیروز شویم!
از این که دارم خداحافظی می کنم ناراحتم، خیلی هم مطمین نیستم که تا حالا همه حرفام رو در مورد المپیاد زده باشم، ولی،
خداحافظ، خداحافظ، خداحافظ

شااززز منگولیا ۱۳۸۶/۰۳/۱۶ · ۰۹:۳۸


مسابقه دوم

مسابقه دوم همین دوشنبه ساعت ۶ بعد از ظهر تا ۱۰ برگزار می شود!
علاقه مندان بشتابند!


برای ثبت نام بهسایت مسابقهمراجعه کنید. مسابقه دوم ۵ مساله خواهد داشت که ماهیت الگوریتمی دارند.

شااززز منگولیا ۱۳۸۶/۰۱/۳۱ · ۰۱:۵۴


مسابقه فرداست ها!

مسابقه ای که گفته بودم فردا (یکشنبه) ساعت ۹:۰۰ صبح تا ۳:۰۰ بعد از ظهر خواهد بود.
البته به کسانی که ثبت نام کرده بودند email شده.
در ضمن این رو هم بگم که اگر کسی مخل امنیت سرور محسوب بشه اول یه اخطار بهش داده می شه و اگه تکرار کرد بلافاصله می اندازیمش بیرون!

شااززز منگولیا ۱۳۸۶/۰۱/۱۱ · ۱۳:۵۳


مسابقه نوروزی

سلام.
من اومدم اینجا عضو شدم که فقط همین یک پست رو بنویسم.
البته شاید بعدا بازم بنویسم. حالا بیخیال

یک مسابقه ترتیب داده شده. الان هم همه سوالها و ... هاش آماده است.
منتها خوب الان عیده و مردم زیادی می روند مسافرت (از جمله خود من). برای همین تصمیم بر این شد که مسابقه رو بندازیم هفته دوم عید. زمان دقیقش رو بعدا اعلام می کنیم.

الان قسمت Register برای سایت آماده شده و اگه می خواین تو مسابقه شرکت کنین برین اونجا ثبت نام کنید. البته به خاطر فرهنگ بالای بعضی ها (شاید شما هم جزو این دسته باشید٬ پس بشتابید!) بلافاصله بعد از درخواست٬ ثبت نام انجام نمیشه و باید یکی از admin ها شما رو تایید کنه و بعد password و ... رو بهتون ای-میل کنه.

سوالات مسابقه ماهیت الگوریتمی دارند و نحوه ارزشیابی به شیوه مسابقات ACM است. (بهتره از الان با ACM آشنا شید٬ بعدا به درد می خوره)

سوالات این مسابقه توسط حسام و شایان و من تهیه شده ولی اگه سوال خوبی دارین می تونین برای مسابقات بعدی به یکی از ما بگین.

اینم لینک سایت مسابقه : http://nima.nonlogic.org/iax

اگه چیز دیگه ای در مورد مسابقه رو یادم اومد که باید اینجا بگم٬ حتما می یام پست می کنم.

ویرایش : راستی دیروز عید نشده بود و واسه همین عید رو تبریک نگفتم (عجب خالی بندی هستم من). عیدتون مبارک. در ضمن من از دوره بسیج خبر نداشتم. بهترین کار اینه که ببینیم چی می شه! اگه شد می اندازیمش برای بعد دوره بسیج. راستی یه چیز دیگه، لطفا نام و نام خانوادگی تون رو درست وارد کنین، اطلاعات شما به غیر از ID در دسترس بقیه افراد قرار نمی گیره و فقط برای تایید شدن شما لازمه.

شااززز منگولیا ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ · ۱۸:۳۷


تغییر و تحول!!!

به نام خدا

بدون مقدّمه:

ما دیدیم وقتش رو نداریم، این بود که به شایان احسانی اجازه ی یه کارهایمحدودی () رو دادیم.

البتّه واقعاً متشکّرم که قبول کرد.

پس منتظر خوندن پست های شایان (و شاید نویسندگان دیگری که اضافه خواهند شد) باشید. فکر کنم شایان به زودی پست خواهد زد.

راستی! مرحله اوّل چه طور بود؟ در مورد مرحله اوّل ریاضی هم اگه نظری دارید بگید!

به امید این که وبلاگمون دوباره فعّال بشه!

شااززز منگولیا ۱۳۸۵/۱۲/۰۷ · ۱۶:۴۷


+

 ‌‌‌‌به نام خدا

خب، اولا اینکه ظاهرا اون لینکه، آدرس CLRS نبود، CLRS رو می تونید از ce.sharif.edu/~liaghat/CLRS.pdf بگیرید، دیگه اینکه باید واقعا معذرت بخواهم که از رقتی رفتم دانشگاه، اینقدر کم پیدا شدم، باید اعتراف کنم اون دوستی که می گفت شما می روید دانشگاه و دیگه اصلا وقت برگزار کردن امتحان آنلاین و این ها رو نخواهید داشت، خیلی اشتباه نمی گفت، البته خوب همون یه دونه امتحان هم خیلی خوب بود. راستی دو تا از بروبچ هم دارند یه online judge راه می اندازند، شاید من هم یه جوری برم و خودم رو تو جمعشون قالب کنم.(که البته فعلا اصلا وقتش رو ندارم) ولی اگه آماده شد،احتمالا آدرسش رو تو وبلاگ می زنیم.

شااززز منگولیا ۱۳۸۵/۰۸/۰۳ · ۰۹:۵۵